فاوست خسته و ناامید است. تصمیم می‌گیرد تا با شیطان جهت کسب دانش بیشتر و قدرت جادو وارد گفتگو شود. او می‌خواهد تا از تمام دانش و لذت این دنیایی بهره‌مند شود. در مقابل، نماینده شیطان، مفیستوفلس ظاهر می‌شود. او این معامله را با فاوست انجام می‌دهد: مفیستوفلس به قدرت جادویی او برای مدت یک دوره کمک می‌کند، ولی در پایان دوره، روح فاوست به شیطان تعلق دارد و فاوست به شکل ابدی ملعون خواهد بود. در داستان‌های اولیه، این دوره معمولاً ۲۴ سال ذکر شده است.



در مدت زمان قرارداد، فاوست به انحای مختلف از مفیستوفلس بهره می‌جوید. در بسیاری از نسخه‌های داستان، از جمله در نمایش‌نامۀ گوته، مفیستوفلس او را کمک می‌کند تا دختری زیبا و معصوم را که معمولاً مارگاریت نامیده شده و در نهایت زندگی‌اش نابود می‌شود، اغوا کند؛ هرچند در نهایت، معصومیت مارگاریت نجاتش می‌دهد و او وارد بهشت می‌شود.
در روایت گوته، فاوست نیز با رحمت خدا به خاطر کوشش مدامش و همچنین درخواست مارگاریت از خدا نجات می‌یابد. اما در نسخه‌های اولیه، فاوست برای همیشه فاسد شناخته می‌شود. او فکر می‌کند که گناهانش قابل بخشش نیست. در این روایت‌ها وقتی پایان دوره می‌رسد شیطان او را به جهنم همراهی می‌کند.


قسمت اول با مقدمه‌ای در باب بهشت شروع می‌شود. خداوند بنا به خواهش شیطان به او اجازه می‌دهد تا درستی و راستی فاوست، خدمتگزار خدا را آزمایش نماید.  مفیستوفلس با فاوست سالخورده معامله‌ای می‌کند. اگر فاوست برای یک لحظه با این معامله موافقت کند، روح از تنش پرواز خواهد کرد. فاوست دوباره جوان می‌شود و با مفیستوفلس به مسافرت می‌پردازد تا از تمام لذایذ زمینی برخوردار گردد. در زمین عاشق دختر ساده‌ای به نام مارگارت می‌شود بعد به او خیانت می‌کند و مسؤول سقوط و مرگ او می‌گردد. مفیستوفلس گمان می‌کند که روح مارگارت را اسیر خواهد کرد ولی صفای عشق او نسبت به فاوست و امتناع او از نجات یافتن از چنگال مرگ، سبب نجات او می‌شود. قسمت اول نمایش به پایان می‌رسد ولی فاوست هنوز در دنیای شهوات و هوس‌ها، آن لحظه پر شکوه هستی را که در آرزوی به چنگ آوردنش می‌باشد، نیافته است.

در قسمت دوم فاوست که مربوط به زندگی عادی و زیبایی طبیعی است، شعر فلسفی عمیقی به کار گرفته شده است، که شباهت کمتری به قسمت اول دارد. فاوست در اینجا تمام قدرت‌های دنیوی و معنوی را می‌آزماید و هنوز آن لحظه‌ای را که چنین مشتاقانه در جستجویش است، حتی در عشق هلن تروا نمی‌یابد. مفیستوفلس تقریباً از انجام معامله اش نومید شده است. سرانجام  فاوست خسته و سیر از گشت و گذار دوباره مرد سالخورده‌ای می‌شود و علاقه‌مند می‌گردد که اراضی دریا را دوباره آباد کند. این نقشه در نظر او کار کوچکی می‌نماید و حال آنکه فواید بیشماری برای تعداد بسیاری از مردم دربردارد در اینجا فاوست با تعجب می‌بیند که این کار غیر جالب و اجتماعی خوشحالی عمیق و حقیقی را به او ارزانی داشته است. این انگیزه چنان شریف است که مفیستوفلس عاقبت از به چنگ آوردن روح فاوست مانند روح مارگاریت بیچاره در قسمت اول داستان، محروم می‌شود.


شما می توانید با کلیک کردن روی عکس زیر این شاهکار ارزشمند را دانلود کنید:



البته شایان ذکر است که دو فیلم در رابطه با این اثر هنری ساخته شده است: