همه ما با شرلوک هلمز آشنا هستیم. کارآگاهی که بسیار هوشیار بود و تصمیم های هوشمندانه می گرفت. شرلوک هلمز را می توان سمبلی از ذهن تحلیلگر دانست. داستان های شرلوک هلمز به ما آموزش می دهد که چگونه باید از اطلاعات معمولی که داریم استفاده کنیم. او به ما آموزش می دهد که نسبت به محیطمان هوشیار باشیم.


هلمز آموزش می دهد که دیدن با مشاهده کردن یکی نیست. اغلب انسان ها می بینند اما مشاهده نمی کنند. جزئیات بسیاری در محیط است که تنها از طریق مشاهده قابل دریافت است اما عموم انسان ها بی توجه به اطرافشان بی توجه هستند. کلید بسیاری از معماهای داستان های شرلوک هلمز در همین اطلاعاتی است که در محیط اش قرار داشت. کلید بسیاری از مسایل ما نیز در اطرافمان است اما به علت بی توجهی از آنها صرفنظر می کنیم و نمی توانیم مسایلمان را حل کنیم.


ذهن تحلیلگر می تواند اطلاعات را به خوبی پردازش کند. حال اگر کسی اطلاعات خوبی نداشته باشد، به فرض اینکه پردازش کردن را هم بلد باشد، به نتیجه ای نمی رسد. حواس پنجگانه ما، ابزارهای قدرتمندی هستند که باعث می شوند محیطمان را به خوبی مشاهده کنیم. مشاهده تنها به حس بینائی مرتبط نیست بلکه به همه حواس مرتبط است. اما این حواس تلف می شوند زیرا ما به آنها توجه نداریم. برای استفاده بهتر از اطلاعات محیطی، باید حاصل مشاهدات را ضبط کرد. نوشتن، ضبط صدا و تصویر برداری می تواند باعث بالا رفتن دقت شود.

معمولاً ما تنها به جلوی مان و آنجا که می خواهیم برسیم توجه می کنیم و کوچکترین چیزی که در حرکت ما به سوی مطلوبمان، وقفه ایجاد می کند باعث عصبانیت ما می شود. اما همین مواردی که باعث عصبانیت ما می شود چه بسا بتواند که تصمیم ها و حتی هدف ما را تغییر دهد. 

لازمه داشتن ذهن تحلیلگر، هوشیاری است. هوشیاری یعنی دانستن اینکه چه اخباری در جریان است. یک تحلیلگر لازم است که اخبار را به صورت منظم دنبال کند و در مورد مطالب جالبی که در اخبار با آن روبرو می شود، از دیگر منابع هم کسب اطلاعات کند. کسی که می خواهد وضعیت پیچیده ای را تحلیل کند نیاز به اطلاعات بیشتری دارد. داشتن اطلاعات معتبر و مرتبط، لازمه تحلیلگری است.