بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد.
حدود هزار نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود.زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد. از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد. اما… بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود.زندانیان به مرگ طبیعی میمردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمیکردند. بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمیکردند و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند.
دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد: در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبر های بد بودند به دست زندانیان رسیده میشد، نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشدند.هرروز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند.هرکس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمیشد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.
تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود.
این وضعیت چقدر شبیه شرایط زندگی کنونی ماست؟ آیا میدانید امید، عزت نفس و اعتبار گروهی چقدر برای ما حیاتی هستند؟ ما بارها و بارها میشنویم که میگویند امید داشته باشید ، مثبت باشید… برای ما گاهی حتی مسخره است و سریع میگوییم در این شرایط امید؟ یک سوال از شما دارم، اگر بیماری جسمی داشته باشید دست از خودتان میکشید؟ یا برای بهبودی دارو مصرف میکنید، اگر خدایی نکرده دچار بیماری مثل ام اس باشید چه میکنید؟ میگویید چرا باید قرص مصرف کنم و این بیماری خوب شدنی نیست؟ البته که نه ما بسیاری از بیماران عزیز ام اسی را داریم که با وجود این بیماری زندگی میکنند و آن را کنترل میکنند، شرایط ما نیز در حال حاضر همین است، نمیتوان شرایط بد و سخت را انکار کرد اما در این شرایط نیاز به قرص امید داریم، پس خود را از خبرهای خوش محروم نکنید!
ما خیلی وقتها کارهایی که رواج دارد را انجام میدهیم مثلا دروغ میگوییم ، گران فروشی میکنیم، غیبت میکنیم و … و توجیهمان نیز این است که وقتی همه این کار را میکنند اگر ما نکنیم به جایی نمیرسیم، این کار عزت نفس شما را نابود میکند، یک انسان برای داشتن عزت نفس لازم است حتما چیزهایی داشته باشد که به آن افتخار کند و این افتخار اصلا ظاهری نیست و اگر با ناخودآگاه ما در تضاد باشد نه تنها عزت نفسمان را بالا نمیبرد که به شدت دچار تنش هم میکند و در ناخودآگاه همه ما باید و نبایدهایی وجود دارد مثل بد بودن دروغ، بد بودن ریاکاری و …. بنابراین هرچقدر هم خودتان را توجیه کنید ناخودآگاهتان عزت نفستان را پایین میکشد، پس کار خوب انجام دهید! نه برای کسی برای نجات زندگی خودتان!
طبق تحقیقات انجام شده اگر انسان یک مطلب یا مفهوم را به خوبی فرا بگیرد بعد از یک روز تا یک هفته تقریباً ۴۵% آن را فراموش می کند و بعد از یک ماه ۸۰% آن فراموش می شود. به این ترتیب فقط ۲۰% مطلب وارد حافظه درازمدت می شود.
این مطلب به خوبی در نمودار فراموشی قابل درک می باشد.
همانطور که مشاهده می کنید شما هنگامی که برای اولین بار مطلبی را مطالعه می کنید، آن مطلب به مرور زمان در ذهن شما کم رنگ تر شده و رو به فراموشی می رود، حال زمانی که شما آن مطلب را بعد از مدتی دوباره تکرار می کنید شیب منحنی فراموشی کمتر شده و باعث می شود شما در مدت زمان بیشتری آن مطلب را فراموش کنید. تکرار این عمل باعث می شود مطلبی که مطالعه نموده اید برای مدت زمان زیادی در ذهن شما باقی بماند و یا به اصطلاح به حافظه بلند مدت شما منتقل شود.
بهترین زمان برای مرور مجدد یک مطلبی که قبلا آن را مطالعه نموده اید هنگامی است که میزان فراموشی شما به ۹۰% برسد، در این زمان تکرار شما بهترین بازده را خواهد داشت.
الگوریتم supermemo در سال ۱۹۸۷ توسط Piotr Wozniak لهستانی نوشته شده است.
می توان گفت مهمترین هدف نوشتن این الگوریتم، تمایز دادن بین لغات بر اساس میزان سختی آنها می باشد.
برای بهتر درک کردن نحوه کار این الگوریتم بهتر است آن را با الگوریتم های دیگر مقایسه کنیم، لذا در ابتدا به معرفی معروف ترین روش تکرار لغات یعنی ” روش تکرار لایتنر ” می پردازیم.
جعبه لایتنر شامل روش های مختلفی جهت تکرار و یادگیری مطالب می باشد در متداول ترین روش آن شما ابتدا یک لغت را برای اولین بار یاد میگیرید سپس آن را به خانه بعد منتقل می کنید و پس از یک بازه زمانی مشخص آن لغت را دوباره مرور می نمایید در صورتی که آن را یاد داشتید به خانه بعدی و در غیر این صورت به خانه اول بر می گردد.
بازه های زمانی جعبه لایتنر به صورت ۱ روز > 2 روز > 4 روز > 8 روز > 16 روز می باشد، یعنی شما پس از اینکه برای اولین بار لغتی را یاد گرفتید ۲ روز بعد آن را مجدد مرور می نمایید و در مرحله بعد در صورت یاد داشتن آن، ۴ روز دیگر آن را مرور می کنید و در نهایت در مرحله آخر آن لغت از جعبه خارج شده و به عنوان یاد گرفته شده ثبت می شود.
عملکرد کلی جعبه لایتنر به این صورت که شرح داده شد می باشد، که هم اکنون با یک سری تغییرات و بهینه سازی ها در بسیاری از نرم افزار های آموزش لغات به کار می رود.
این روش به علت سادگی استفاده از آن بیشتر به صورت فلش کارت های کاغذی و استفاده از جعبه های مقوایی مورد استفاده قرار می گیرید.
حال در الگوریتم supermemo زمان مرور مجدد لغات بر اساس نمره و یا امتیازی که به میزان یاد گیری خود می دهید محاسبه می شود.
از آنجایی که هر لغت برای شما درجه سختی متفاوتی دارد بنابراین مکان آن در نمودار فراموشی نیز متفاوت می باشد، در روش جعبه لایتنر همه لغات در ابتدا از درجه یادگیری یکسانی برخوردارند ( به عنوان یاد نداشته فرض گرفته می شوند ) لذا لغاتی که از قبل یاد دارید با لغاتی که جدیدا یاد گرفته اید تفاوتی نداشته و هر دو را به صورت برابر تکرار خواهید نمود.
در روش supermemo شما مکان لغت در نمودار فراموشی را توسط امتیاز دادن به آن در اولین مطالعه تعیین می کنید، سپس بر اساس محاسبات الگوریتم supermemo، زمان بعدی مرور لغات محاسبه می شود و این زمان بیانگر زمانی است که میزان فراموشی شما به ۹۰% می رسد.
نحوه محاسبات الگوریتم supermemo
این الگوریتم حاوی یک ضریب به نام Easiness Factor می باشد که بر اساس نمره دهی شما مقدار آن افزایش/کاهش می یابد.
هر بار که شما لغتی را مرور می کنید این ضریب در مدت زمان برنامه ریزی شده برای مرور بعدی ضرب شده و بدین صورت زمان بعدی مرور لغت محاسبه می شود.
در ابتدا این ضریب به صورت پیش فرض ۲٫۵ در نظر گرفته شده است، و نیز هنگامی که برای اولین بار لغتی را مطالعه می کنید زمان های پیش فرض ۱ روز، ۳ روز، ۴ روز و ۵ روز برای نمرات ۲ تا ۵ به عنوان زمان تکرار بعدی در نظر گرفته شده است.
برای مثال اگر لغتی را برای اولین بار مطالعه می کنید و آن لغت برای شما آسان است باید نمره ۴ را به آن اختصاص دهید، این لغت ۴ روز دیگر جهت مرور دوباره به شما نمایش داده خواهد شد، حال پس از گذشت ۴ روز هنگامی که لغت را دوباره مشاهده می کنید هر امتیازی که به میزان یاد آوری خود بدهید نمره آن باعث افزایش و یا کاهش ضریب EF می شود ( نمرات ۲ و ۳ باعث کاهش و نمرات ۴ و ۵ باعث افزایش EF می شوند ).
حال برای محاسبه زمان تکرار بعدی این ضریب در مدت زمانی که از آخرین تکرار شما گذشته است ( در اینجا یعنی ۴ روز ) ضرب شده و زمان مرور بعدی محاسبه خواهد شد.
نکته : زمانی که شما به این روش لغات را یاد میگیرید اگر بیشتر از ۵ بار لغتی را تکرار نمایید فاصله زمانی تکرار بعدی آن ممکن است بیشتر از چند ماه شود ( شیب منحنی فراموشی آن بسیار کم می شود )، و این بیانگر منتقل شدن آن لغت به حافظه بلند مدت شما می باشد.
حال برای اینکه این لغات از چرخه تکرار نرم افزار خارج شوند ما گزینه ای به نام ” تنظیم زمان یادگیری “ را در صفحه تنظیمات فراهم نموده ایم که شما می توانید به دلخواه خود آن را تغییر دهید.
شما اگر ویژگی ” نمایش روز تکرار “ را در صفحه تنظیمات فعال نمایید هنگامی که یک لغت را مطالعه می کنید زمان بعدی تکرار آن بر روی هر دکمه ارزیابی نمایش داده خواهد شد، به این منظور که اگر آن دکمه را انتخاب کنید همان زمانی که بر روی آن درج شده است برای آن لغت ثبت شده و لغت مورد نظر پس از آن مقدار روز مشخص به شما برای تکرار مجدد نمایش داده خواهد شد.
گزینه ” تنظیم زمان یادگیری “ به این صورت عمل می کند که اگر زمان تکرار بعدی درج شده بر روی دکمه ارزیابی از میزان روزی که شما در گزینه ” تنظیم زمان یادگیری ” انتخاب نموده اید بیشتر باشد، در صورتی که آن دکمه ارزیابی را انتخاب نمایید لغت مورد به عنوان یاد گرفته شده ثبت شده و دیگر جهت تکرار به شما نمایش داده نخواهد شد.
اگر می خواهید اطلاعات کامل تری درباره این نرم افزار و سازنده خلاقش داشته باشید به لینک زیر مراجعه کنید:
حتی خبرگان یک رشته اگر تکرار های تعمقی را پشت گوش بیندازید، شاهد سیر نزولی در مهارت خود خواهند بود. اریکسون نتیجه ی باور نکردنی تحقیقی در این مورد را در اختیار من گذاشت. معمول چنین است که شما نصیحت های یک کارکشته ی رشته ی پزشکی که مویش را در این راه سفید کرده را بیشتر قبول دارید تا دکتری که تازه از دانشگاه برآمده شده است؛ اما مشخص شده که در برخی رشته های پزشکی، مهارت یک پزشک ربطی به دوران طولانی تر او ندارد. برای نمونه ، در مورد ماموگرافیست ها ، گذر سالها باعث می شود که تشخیص آنها کمتر و کمتر درست از آب درآید. چرا بدین گونه است؟
براساس یافته های اریکسون ، دلیل این امر اینست که برای بیشتر ماموگرافیست ها، کار پزشکی یک تکرار تعمقی نیست. دلیل اینست که ماموگرافیست ها ماه ها پس از تشخیص شان، پی به درست یا نادرست بودن آنها می برند. تازه اگر چنین اتفاقی بیفتد، بازهم به آنها کمکی نمی کند، چون جزئیات مربوط به آنها را فراموش کرده اند. به مین دلیلی نمی توانند از تشخیص های درست یا نادرستشان برای پیشرفت خودشان بهره ای ببرند.
یکی از رشته های پزشکی که این مورد در آن مصداق ندارد، رشته جراحی است. جراحان درست برعکس ماموگرافیست ها با گذشت زمان کارشان بهتر و بهتر می شود. براساس یافته های اریکسون، دلیل بروز چنین تفاوتی بین جراحان و ماموگرافیست ها اینست که نتیجه ی کار جراح بی درنگ پس از عمل مشخص می شود؛ بیمار یا بهتر می شود یا بدتر. به این ترتیب، جراح پیوسته دربرابر بازخورد کار خویش است. با بررسی این نتیجه ها او می تواند بفهمد که کدام بخش از کارشد به خوبی انجام شده و کدام بخش کار به خوبی انجام شده و کدام بخش کار اشکال داشته است و به این ترتیب، همیشه برای بهبود کارش تلاش کند.
این نتیجه ها درنهایت باعث تهیه ی یک راهکار برای تئوری خبرگان شد: اریکسون توصیه می کند ماموگرافیست ها مرتب موارد پیشین ماموگرافی را با نتیجه هایی که تاکنون مشخص شده، مورد مقایسه و ارزشیابی قرار دهند. به این ترتیب، آنها می توانند بازخوردی بی درنگ از کار خود داشته داشته باشند.
با چنین بازخوردهایی، متخصصان راه های جدیدی پیدا می کنند تا کارخود را هرچه بهتر ارائه کنند و به این ترتیب، باعث می شوند که حتی وضعیت ثابت قابل قبول برای دیگر افراد به سطحی بالاتر از پیش بهبود یابد.
از زمانی که انسان تا گردن در آب فرو رفت، از ترس خفگی یاد گرفت که شنا کند و از آن زمان تاکنون او شنا می کند. برخی شنا را تنها یک نوع فعالیت بدنی می دیدند و برخی تمام توان خود را سر این می گذاشتند تا ببینند چه اندازه سریع می توانند شنا کنند و هنوز هم هرساله رکورد های تازه ای در این زمینه بدست می آید. در این رشته هم آدم ها دارند روز به روز سریع تر می شوند. اریکسون می نویسد:«از اوایل قرن حاضر تاکنون، شناگران المپیک بیشتر کسانی بوده اند که حتی صلاحیت ورود به تیم های شنای دبیرستان های صاحب نام در این زمینه را بدست نیاورده اند و همین طور مدال طلای مسابقه های اصلی ماراتون المپیک، نصیب تازه کارهایی شده که تنها افتخارشان حضور در ماراتون بوستون بوده است».
این مورد نه تنها در ورزش، که در همه ی زمینه ها و رشته ها صدق می کند. فیلسوف قرن سیزدهم، «راجر بیکن» ادعا می کرد که «هیچ کس نمی تواند با روش هایی که تاکنون شناخته شده، در علوم ریاضی مهارت کسب کند مگر آنکه 40-30 سال از عمرش را صرف یادگیری آن کند». امروزه تمام آن ریاضی ای که تا زمان بیکن شناخته شده بود را در سال های مقدماتی دبیرستان آموزش می دهند. هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم ورزشکارانی که در این دوره زندگی می کنند، از ورزشکارانی که در گذشته زندگی می کرده اند، استعداد ذاتی بیشتری دارند.
هیچ دلیلی وجود ندارد که باور داشته باشیم بهتر شدن کیفیت کفش ها یا مایوهای شنا، در حالی که واقعا تا اندازه ای تاثیر دارند،دلیل اصلی این همه پیشرفت های شگفت انگیز در زمینه ی ورزش بوده اند. چیزی که از آن زمان دگرگون شده است، اندازه و کیفیت آموزش هایی است که ورزشکار باید سختی های آن را به جان بخرد تا به سطح جهانی برسد.
این جریان نه تنها در مورد مسابقه هایی چون دو و شنا، که در مورد پرتاب نیزه، پاتیناژ و همه ی رشته های ورزشی دیگر نیز مصداق دارد. برای نمونه، حتی یک رشته ورزشی نمی توان یافت که در آن رکوردها به طور مداوم سقوط کرده باشد. اگر وضعیت ثابت قابل قبول، قاعده ی حاکم بر میدان های ورزشی بود، ما هیچگاه نمی توانستیم به این رکوردها دست یابیم.
چگونه است که ما سعی میکنیم که حتی از خودمان هم پیشی بگیریم؟ بخشی از پاسخ اریکسون به این پرسش این است که همه ی محدودیت هایی که ما برای خود قائل می شویم ، همان اندازه که سرچشمه ی روانی دارند، دارای سرچشمه ی درونی هم هستند. هنگامی که رکوردی به نظر شکستنی می آید، چندان زمانی طول نمی کشد تا کسی پیدا شود و آن را بشکند. برای مدتی طولانی، همه فکر می کردند کسی پیدا نمیشود که بتواند یک مایل را در زمان 4 دقیقه بدود. همه آن را مانند سرعت نور ، محدودیتی غیرقابل عبور می دانستند. روزی که دانشجوی 20 ساله ی رشته ی پزشکی در کشور انگلستان با نام «راجر بنیستر» در سال 1954 سرانجام توانست این رکورد را به 4 دقیقه برساند، خبر موفقیت او در صفحه ی نخست همه ی روزنامه های دنیا چاپ شد و تفسیرگران از آن به عنوان یکی از بزرگترین دستاوردهای تاریخ ورزش یاد کردند. اما این محدودیت بیشتر شبیه به یک سیل گیر بود چون با شکسته شدن آن، تنها در 6 هفته بعد، یک استرالیایی همین مسافت را در 1 ثانیه و 30 صدم ثانیه کمتر از رکورد بنیستر دوید و در مدت زمان چند سال ، دویدن یک مایل در مدت 4 دقیقه تبدیل به امری عادی شد. امروزه دیگر انتظار اینست که همه ی حرفه ای های مسابقه های دو در مسافت متوسط، بتوانند یک مایل را در عرض 4 دقیقه بدوند و رکورد جهانی در این رشته به 3 دقیقه و 43 ثانیه و 13 صدم ثانیه رسیده است.
منبع:
فن حافظه نوشته ی جاشوا فوئر
در خانواده ای بسیار فقیر در حوالی شهر تنسی به دنیا آمد. بیستمین فرزند یک خانواده ای 22 فرزنده که به علت تولد زود رس بسیار ضعیف بود. نمی شد به زنده ماندنش مطمئن بود. وقتی چهار سال داشت، همزمان به ذات الریه و تب سرخ مبتلا شد و ترکیب این دو بیماری در نهایت پای چپ او را فلج کرد. او مجبور بود برای راه رفتن از وسیله ای فلزی استفاده کند .
البته سعادت داشتن مادری را داشت که او را تشویق می کرد. این مادر همیشه به دختر با استعدادش می گفت با وجود یک پای مصنوعی، او باز هم می تواند هرچه را که در زندگی دوست دارد بدست آورد.
فقط کافی است اعتقاد، پشتکار، شهامت و روحیه ای سرسخت داشته باشد.
در 9 سالگی این دختر میله ی آهنی را از پای خود کنار گذاشت و اولین قدم خود را برداشت.کاری که پزشکان گفته بودند او هیچ وقت نخواهد توانست. در مدت چهار سال توانست قدم های منظم بردارد که از نظر پزشکی یک معجزه به حساب می آمد، در این مرحله فکر تازه ای به ذهن او رسید. او می خواست بهترین دونده ی زن دنیا باشد.
در سن 13 سالگی او در اولین مسابقه خود، نفر آخر شد .در دبیرستان در همه ی مسابقات شرکت می کرد و در همه ی آنها نفر آخر می شد.
همه از او می خواستند دویدن را کنار بگذارند .اما یک روز، او نفر یک مانده به آخر شد . و بالاخره روزی آمد که او مسابقه را برد .از آن روز به بعد ویلما رادولف در هر مسابقه ای شرکت می کرد نفر اول می شد.
ویلما به دانشگاه تنسی رفت و با مربی دو – اد تمپل – آشنا شد .آقای تمپل روحیه سرسخت، اعتماد به نفس و استعداد سرشار او را دید. به او آموزش داد تا جایی که در سال 1960 در مسابقات المپیک رم راه پیدا کرد.
آنجا او باید با بهترین دونده زن دنیا رقابت می کرد.دختری به نام جوتا هین از آلمان.
هیچ کس تا آن موقع جوتا را شکست نداده بود .اما در دوی 100 متر رادولف پیروز شد. او در دوی 200 متر باز هم جوتا را شکست داد، تا اینجا او صاحب دو مدال طلای المپیک بود .در نهایت نوبت به دوی 400 متر رسید. دوباره ویلما در برابر جوتا، دو دونده دیگر در تیم ویلما، با موفقیت دویدند.
وقتی نوبت ویلما رسید او بسیار هیجان زده بود .یعنی ممکن بود کسی از جوتا سریعتر بدود! بله، ویلما این کار را کرد و سومین مدال طلای المپیک را از آن خود کرد. و آن روز ویلما رادولف به عنوان اولین زن صاحب 3 مدال طلا در بازی های المپیک نام خود را در تاریخ ثبت کرد.
و این در حالی بود که آنها گفته بودند او هیچ گاه نمی تواند راه برود.
در بخش های اول ، دوم ، سوم و چهارم تا جایی پیش رفتیم که مخترع آلمانی، کنراد زوس ماشین های Z1 و Z2 و Z3 را طراحی کرد.
خوشبختانه در انگلستان، چند مغز متفکر برجسته پیش بینی کردند قدرت محاسباتی می تواند تفاوت بین شکست و پیروزی را رقم بزند. حتی پیش از آغاز جنگ در سال 1939 ، متخصصان انگلیسی و لهستانی مشغول کار برای رمزگشایی از ماشین رمزنگاری شیطان صفت «انیگما» آلمان بودند. بدنبال سقوط و اشغال لهستان، تلاش های متخصصان انگلیسی که در «بلچلی پارک» (Bletchley Park) مستقر بودند، شدت گرفت. بسیاری از برترین محققان و مهندسان کشور استخدام شدند که ریاضیدان دانشگاه کمبریج «آلن تورینگ» (Alan Turing) هم یکی از آن ها بود؛ مغز متفکری که سال 1936 مقاله ای تاثیرگذار درباره ی کاربرد های بالقوه ی «ماشین های محاسباتی» نوشته بود.
گروه بلچلی برای شکستن رمز های آلمانی، هر ابزاری را از منطق و شهود گرفته تا دستگاه های محاسب خام و ابتدایی استفاده کردند. در آن زمان، انیگما و دیگر رمز های آلمان از نظر تئوری غیرقابل شکستن بودند، اما بی دقتی کاربران این رمزها سرنخ هایی به جا می گذاشت که تعداد جایگشت های بی نهایت این رمز را تا تعداد قابل قبولی کاهش می داد. یکی از نخستین پروژه های تورینگ در بلچلی «Bombe» بود؛ ابزار محاسباتی الکترومکانیکی که می توانست با سرعت بالا جواب های احتمالی را بررسی و الک کند.
اگر چه Bombe قادر بود پیام های عادی انیگما را رمزگشایی کند، اما واضح بود افسران ارشد آلمانی برای ارسال دستورات حساس تر و محرمانه تر از رمز «لورنتز» استفاده می کردند که به مراتب از انیگما پیچیده تر بود. با توجه به این که حتی با استفاده از دستگاه Bombe ، رمزشکنی هر کدام از رمز های لورنتز هم هفته ها طول می کشید، راه حلی جایگزین مورد نیاز بود.
نتیجه ی کار «Colossus» (به معنی غول پیکر) بود؛ دستگاهی که متن های رمز گذاری شده را به شکل کارت های سوراخ دار دریافت می کرد و بر اساس «مدل» الکترونیکی ساخته شده از دستگاه رمزنگار، احتمال جواب های مختلف را آزمایش و محاسبه می کرد. ایده ی اصلی عملکرد این دستگاه «مکس نیومن» (Max Newman) ارائه شد و ساخت آن بدست مهندس مخابرات راه دور، «تامی فلاورز» (Tommy Flowers) انجام شد.
همزمان و در آمریکا، چند گروه کار روی کامپیوترها را آغاز کرده بودند، اما آن جا هم پیشرفت کار با ورود آمریکا به صحنه ی جنگ کند شد. دستاورد هایی که به شکل موازی و مستقل به دست آمده بودند، در دستگاهی واحد موسوم به «ماشین حساب و انتگرال گیری عددی الکترونیکی» یا به اختصار «انیاک» (ENIAC) به اوج خود رسید. انیاک که به دست «جان موچلی» (John Mauchly) و «جی.پرسپر ایکارت» (J Presper Eckart) در «دانشگاه پنسیلوانیا» ساخته شده بود، دستگاهی 30 تنی با پردازنده ای تمام الکترونیکی متشکل از 18 هزار لامپ خلا بود. این دستگاه با توانایی انجام پنج هزار محاسبه در ثانیه، هزار بار سریعتر از تمام کامپیوتر های قبلی بود.
علاوه بر این، انیاک کامپیوتری چند منظوره بود که قابلیت بازآرایی برای انجام طیف گسترده ای از وظایف را داشت. ابتدا، این «برنامه نویسی مجدد» نیازمند تغییر فیزیکی سیم کشی اجزای آن بود، اما به پیشنهاد دانشمند مجارستانی-آمریکایی «جان فون نیومن» (John von Neumann) طراحان انیاک خیلی زود به راه حل «برنامه ذخیره شده» روی آورند که در آن، دستورات بازآرایی دستگاه از پیش روی «جدول عملکرد» ذخیره می شد.
برنامه های ذخیره شده جهش بزرگی رو به جلو بودند و سال 1952 ، برنامه نویسی به نام «گریس هوپر» (Grace Hopper) نخستین «کامپایلر» را اختراع کرد؛ برنامه ای کامپیوتری که می توانست دستورات نوشته شده به «زبان برنامه نویسی» را به کد دودویی (باینری) قابل فهم برای دستگاه ترجمه کند. اختراع کامپایلر کار برنامه نویسی را بسیار تسهیل کرد و ارمغان آور عصری بود که اجرای برنامه های مشابه روی ماشین هایی با طراحی های مختلف امکان پذیر بود.
طی دهه ی 1950 ، کامپیوترها راه خود را از آزمایشگاه ها به بازار تجاری باز کردند. ترانزیستور های الکترونیکی کم کم جایگزین لامپ های خلا بزرگ، داغ و غیرقابل اعتماد شدند و سال 1953 ، نخستین کامپیوتر ترانزیستوری در «دانشگاه منچستر» فعالیت خود را آغاز کرد. البته هنوز راه طولانی تا آغاز عصر تبلت ها و گوشی های هوشمند باقی مانده بود، اما شاید آخرین دستاورد مهم در اواخر دهه 1950 بدست آمد: ساخت مدارهای مجتمع فشرده (IC) به دست «جک کیلبی». از این جا به بعد، بشر دیگر می دانست چگونه کامپیوتر بسازد و داستان ساخت ماشین های محاسب، به داستان دائمی کوچک کردن اندازه و افزایش قدرت محاسباتی تبدیل شد.
پایان
منابع:
کتاب 6 نظریه ای که جهان را تغییر داد، اثر پل استراترن
کتاب آشنایی با آلن تورینگ، اثر پل استراترن
شماره 182 مجله دانستنیها
در بخش های اول و دوم و سوم تا جایی پیش رفتیم که هرمان هولریث از دستگاه دودویی برای اختراع خود استفاده کرد که با این کار نگاه بشر به این ایده باز شد.
همانطور که گفتیم سال 1854، «جورج بول» (George Boole) مفهومی منطقی موسوم به «جبر بولی» را پیشنهاد کرد؛ زیرمجموعه ای از علم جبر که در آن ورودی و خروجی عملیات منطقی تنها می توانستند دو مقدار داشته باشند: درست و غلط . البته این امکان هم وجود داشت که مقادیر صفر و یک به آنها اختصاص داد. این واقعیت که مدارهای رله ی دودویی (سوییچ های ساده ای که با جریان الکتریکی کنترل می شدند) را می توان در نقش «دروازه های کنترلی» برای انجام عملیات های بولی استفاده کرد، عموما به ریاضیدان و مهندس آمریکایی «کلود شانون» (Claude Shannon) نسبت داده می شود که پایان نامه ی دانشگاهی اش در سال 1937 ، تاثیر و نفوذ مهمی در این زمینه بر جای گذاشت.
اصول نظری کار خیلی ساده بود. چیدمان صحیح رله ها می تواند خروجی ای تولید کند که با دو مقدار ورودی کنترل می شود. برای نمونه، یک دروازه ی «و» (AND) تنها در صورتی سیگنال را عبور می داد که جریانی الکتریکی در هر دو ورودی اش وجود داشت، اما برای تولید سیگنال خروجی در یک دروازه ی «یا» (OR) کافی بود تنها در یکی از ورودی ها جریان وجود داشته باشد. شبکه های متشکل از تعداد زیادی از این دروازه های منطقی قادر به انجام محاسبات بودند و عملیات های منطقی پیچیده را با سرعتی بالا روی مجموعه ای از ارقام دودویی انجام می دادند.
با وجود این همزمان افراد دیگری هم با ایده ی استفاده از رله ها برای ساخت کامپیوتر از راه رسیدند. در همان سال 1937 ، محققی به نام «جورج استیبیتز» (George Stibitz) که در مجموعه ی «آزمایشگاه های بل» در نیوجرسی آمریکا کار می کرد، شبکه ی منطقی ساده ای را با استفاده از مجموعه ای از رله و لامپ رشته ای روی میز آشپزخانه اش سرهم کرد. سال بعد، روسای استیبیتز در آزمایشگاه بل از او خواستند دستگاهش را به شکل یک دستگاه محاسباتی الکترومکانیکی کامل توسعه دهد. به این ترتیب، کامپیوتر «Complex Number» در ژانویه ی 1940 تکمیل شد که تا سال 1949 هم مشغول کار بود، اما از آن جا که قابل برنامه ریزی نبود، نمی توان آن را یک کامپیوتر واقعی دانست.
در همین زمان و در سوی دیگر اقیانوس اطلس، «کنراد زوس» (Conrad Zuse)، مهندس و علاقه مند علوم محاسباتی، مشغول کار روی مسئله ی مشابهی بود.
در سال 1938، زوس با بودجه ای محدود، یک ماشین محاسب دودویی به نام«Z1» ساخت که کاملا مکانیکی بود. طی چند سال بعد و با سرمایه گذاری ارتش آلمان، زوس ماشین «Z2» و در سال 1941 ماشین «Z3» را ساخت. دستگاه سوم به جای سوییچ های مکانیکی از رله های الکترومکانیکی استفاده می کرد و به مراتب قابل اعتمادتر بود. اما با اوج گیری جنگ جهانی دوم، اولویت های ارتش آلمان تغییر کرد و به همین دلیل با درخواست بودجه ی زوس برای جایگزینی رله های دستگاهش با لامپ های تمام الکترونیکی مخالفت کردند.
ادامه دارد...
منابع:
کتاب 6 نظریه ای که جهان را تغییر داد، اثر پل استراترن
کتاب آشنایی با آلن تورینگ، اثر پل استراترن
مجله دانستنیها شماره 182